زنان معمار جامعه‌ي مردسالار

مريم زرع چاركي
اگر شكسپير خواهري داشت كه به اندازه‌ي برادرش از نبوغ برخوردار بود و مثل او زندگي مي‌كرد و به اندازه‌ي او استعداد داشت، استعداد او هرگز نمي‌توانست به ثمر برسد و به صورت آثار ادبي تظاهر يابد زيرا او مجبور بود، همان نقشهايي را ايفا كند كه به صورت كار در خانه و وظايف مادرانه به زنان تحميل مي‌شود.مردها تمام تجربياتي را كه يك انسان مي‌تواند كسب كند تجربه كرده‌اند، در حاليكه زنان از كسب تمام اين تجارب منع شده‌اند. در چنين شرايطي چگونه نبوغ يك زن مي‌تواند شكوفا شود؟تجربه‌ي نيمي از جمعيت كره‌ي زمين ناديده گرفته شده است. زنان از شخصيتهاي قالبي ساخته‌ي فرهنگ مردسالار دنباله‌روي مي‌كنند.اگر ساختار جامعه را در نظر بگيريم به اين نتيجه مي‌رسيم كه پدرسالاري در آن حاكم است. طبيعتاُّ چنين جامعه‌اي خود را از ديدگاه مردانه تصوير مي‌كند و زن و مرد هر دو در چنين جامعه‌اي خود را زير پوشش فرهنگ غالب قرار مي‌دهند و فرهنگ را از ديدگاه مردانه مي‌بينند. در چنين فضايي فرهنگ زنانه به صورت غيررسمي و زيرزميني، فرهنگ اقليت شناخته مي‌شود كه گوشه‌ي كوچكي از تجربه‌ي انساني را در اختيار دارد. مسلماُّ در چنين جوامعي كه ميراث‌دار قرنها ساختار استبدادي‌اند، مرد و زن هر دو به عنوان انسان قرباني‌اند اما زنان قرباني‌ترند...زناني كه در جامعه فعالند و شخصيت مستقل دارند به عنوان [نمونه] زناني كه فاقد زنانگي‌اند، گمراهند، نامتعادلند، معرفي شده‌اند. و ساير زنان حالاتي بچه‌گانه دارند، غيرمنطقي‌اند، لوسند، غيرفعّالند، عروسكي‌اند و يا كلفت [مآب].متاسفانه ما زنان در تشخيص كليشه‌هاي جنسي و زير سؤال بردن ايده‌‌هاي راجع به شخصيت و جنسيت، استراتژي لاك‌پشتي برگزيده‌ايم. آهسته حركت مي‌كنيم و چون خطري تهديدمان كند، سر عقب مي‌‌كشيم و در لاك خود براي مدّت مديدي فرو مي‌رويم و اين انرژي و هزينه هرگز براي بيرون آوردن لاكي كه به زور بر تن‌مان پوشانده‌اند، كافي نيست. زمان آن فرار رسيده است كه بهاي آزادي و آزاد زيستن را بپردازيم و نهراسيم از تأييد نشدن، بي‌پناه شدن و سركوب شدن... زمان آن فرا رسيده است تا زنان به جاي آنكه مثل مردان بنويسند، انگشت روي تابوها بگذارند. ما زنان متأسفانه كمتر شده است، احساس خواهرانه‌اي نسبت به يكديگر داشته باشيم تا بدين وسيله احساس رقابت با يكديگر را جهت جلب توجه مردان و نفرت به ساير همجنسان و اعتقاد به پايين بودن زنان را كنار بگذاريم و با اعتماد به يكديگر و كمك ساير زنان در برابر نابرابري و تخريب مقاومت كنيم و با همياري و كمك يكديگر به سوي يك نظم جديد اجتماعي حركت كنيم...زنان در گذشته آينه‌هايی بودند كه با قدرت جادويي و لذت‌بخش خود تصوير مردان را دو برابر اندازه‌ي طبيعي منعكس كرده‌اند. به كارگيري اين قدرت مصلحتي از آنها نقش ابزاري ساخته است. بي‌آنكه خود بدانند با آراستن خود طبق سليقه‌ي مردان به آن دامن زده‌اند... افراط و تفريط فرهنگ جامعه نيز موجب تداوم آن گشته است. در جهاني كه از بحران تنوع زجر مي‌كشند زنان همانقدر آسيب مي‌بينند كه وقتي آنها را چون درّي در صدف نيازمند مراقبت و حمايت مي‌پنداريم. استثمار زن حد و مرز نمي‌شناسد. فراخور هر جامعه‌اي ماسك عوض مي‌كند، اين عوامل در كنار هزاران عامل ديگر دست به دست هم مي‌دهند، تا همگي در زندان ايدئولوژي زن بودن اسير شويم. آيا زمان آن فرا نرسيده است تا كمال مطلوب زنان فرشته در خانه بودن نباشد؟ كه از زنان مي‌خواهد دلسوز و فروتن و پاك باشد تا آنها هم براي پيش بردن هدف خويش گاه حتي به [اغداگري] و چاپلوسي نياز داشته باشند.آنقدر ژست شهروند مدرن را به خود گرفته‌ايم كه شايد بدانيم و باور نكنيم كه به شيوه‌هاي مختلف با تفاسير مختلف، عرف، كليشه‌ها، تابوها دختران و زنان را مجاب مي‌كند كه همچون گذشته شرم و حيا به فرج دهند. اما شرم و حيا براي چه چيز، براي زندگي؟ تلاش براي انسان زيستن؟ و برخورداري از حقوق مساوي؟ شايد هم شرم براي تجربه اندوختن؟اين عرف و كليشه‌ها و نگرشها به شكل يك بيماري اجتماعي چنان مرموزانه در روح و جسم جامعه ريشه دوانيده است كه حتي ما زنان روشنفكر و اهل مطالعه هم گاهي چون گنجشكي خيس دنبال پناهگاه مي‌گرديم غافل از اينكه هر پناهگاهي امن نيست. پناهگاهي كه زنان صبور ما را دعوت به تمكين و گذشت و صبر مضاعف مي‌كند امن نيست. پناهگاهي كه ما را از درون بجود و ما را بيشتر از ديروز مجبور به خودسانسوري و پنهان كردن چهره‌ي ممنوعه‌ي خود بكند امن نيست. متأسفانه در شهرهاي سنتي تعداد خانواده‌ها با جوي بسته بي‌شمار است.زنان و دختران ما در اين پناهگاههاي به ظاهر امن از درون مي‌پوسند، تهي مي‌شوند از رؤياها و آرزوهايي كه هر انساني به حكم انسان بودن خويش حق رسيدن به آنها را دارند...اين زنان مجبورند تجربه‌هاي زندگي مادران و حتي مادربزرگانشان را به گوش بسپارند براي دختر خوب بودن، سر به زير بودن براي همسري فداكار و نمونه بودن...انسان معاصر در جهاني كه زندگي مدرن او را از هر سو احاطه كرده است نياز به تعريف ارزشها هنجارها، در فراخور زمان خود دارد... واگرنه جامعه‌ي بيمار ما بيمارتر خواهد شد... و انسانها چه مرد و چه زن بيشتر از ديروز ، آشفته‌تر و افسرده‌تر همديگر را تحمل خواهند كرد.تا بوده همين بوده كه بايد مواظب اين موجود ناتوانِ ظريف حساسِ آسيب‌پذير باشي!!! مردان وظيفه دارند از مايملك خود محافظت كنند، جاي تأسف است كه انتقال اين تفكر مردسالارانه از نسلي به نسل ديگر توسط خود مادران و بانوان قدرت مي‌گيرد... از دوران كودكي به مرد تفهيم مي‌شود كه مسئوليت سرپرستي و قيوميت زن، خواهر، مادر به عهده‌ي توست. غير از تو پناهي ندارند قدرت دفاعي ندارند، اگر غفلت كني ربوده مي‌شوند و بيچاره مردي كه اموالش را، اسبش را، زنش را از دست بدهد. آموزه‌هاي فرهنگي و عرفاني و اخلاقي ما به مردان توصيه‌هاي اكيد مي‌كنند كه زن، پول و جواهرات و حتي دين خود را پنهان نگه داريد. نه تنها جواهرات و مسكوكات و چهره‌ي زن بلكه صداي زن هم بايد مستور بماند... اين آموزه‌ها بر بستر جامعه‌اي چنين متزلزل به زن باورانيده كه تو ناتواني و بدون وابستگي و تكيه بر قدرت مرد قادر به ادامه‌ي حيات نيستي بنابراين او را به فرمانبرداري هر چه فزون‌تر سوق داده است باوري كه در فرهنگ معاصر به خودي خود در قالب يك عادت، اطاعت در برابر نظام فرهنگي زن‌ستيز را به زنان تحميل كرده است...جامعه‌ي ما از مرضی به نام «عادت» زجر مي‌كشد. پيش از هر چيز به نظر مي‌رسد كه اين عادتها در دامان مادران و در هنگام طفوليت در ذهن مرد نطفه مي‌بندد. مشكل اصلي در عدم توجه و حساسيت زنان نسبت به سرنوشت خويش و نسبت به سرنوشت نسل آينده است. در سستي ديرپايي نهفته است كه شهامت حركت و انتقاد از ديوار بسته زندگي را از زن ايراني ستانده است. آري ريشه اين گونه تبعيض‌ها و منشأ اين رابطه‌هاي معيوب را بايد در قدم اول در خودمان جستجو كنيم. ما زنان محافظه‌كار، منفعل، خودسانسور و مصلحت‌بين و عافيت‌طلب هستيم و مطيع و مغلوب شده‌ايم، فرهنگ اعتراضي نداريم از حقيقت‌گويي بيمناكيم و به اين وضع خو كرده‌ايم، از اضطراب دگر انديشي گريزانيم و اين چنين با فرهنگ زن‌ستيز كنار آمده‌ايم. زن ايراني تا لحظه‌اي كه مصلحت‌بيني شگرف و ديرينه‌ي خود را به پاي حقيقت‌گويي فدا نكند، تا لحظه‌اي كه اراده‌اش به تغيير شيوه‌ي معتاد زندگي استوار نشود، نمي‌تواند سرنوشت خود را به اختيار برگزيند

No comments: